افزایش ۵۰ درصدی قیمت بلیط قطار شامل اتباع خارجی ساکن ایران نمی‌شود! نگاهی به وضعیت کامیون‌های ایرانی حامل سوخت عراقی در مرز دوغارون توضیحات مقام طالبان درباره زمان توزیع شناسنامه الکترونیکی در تهران + مدارک موردنیاز آخرین اخبار از فصل سوم لیگ برتر فوتسال افغانستان + فیلم و عکس جای خالی دختران | نتیجه کنکور پسرانه افغانستان اعلام شد ۲۵۰۰ مغازه فروش قطعات خودرو در آتش‌سوزی قندهار از بین رفت کمک‌های بشردوستانه ایران به سیل‌زدگان ننگرهار رسید پلیس ترکیه متهم به بدرفتاری با مهاجران افغانستانی شد در سال ۲۰۲۴ سیل به ۱۴۵ هزار نفر در افغانستان آسیب زده است کمیته بررسی جنگ آمریکا در افغانستان آغاز به کار کرد سازمان بین‌المللی مهاجرت از بازگشت بیش‌از ۸۵۸ هزار مهاجر به افغانستان خبر داد کشف بمب ۴۰۰کیلوگرمی در سرپل افغانستان (۲۸ تیر ۱۴۰۳) ۳ میلیارد دلار مبادلات سالانه ایران و افغانستان از طریق دوغارون سیل در ننگرهار افغانستان ۱۳۰ کشته و ۴۱۰ زخمی برجای گذاشت طالبان برای مهاجران افغانستانی ساکن ایران شناسنامه الکترونیکی توزیع می‌کند کمبود بودجه؛ کمک‌های برنامه جهانی به نیازمندان افغانستان را کاهش داد فرماندار تایباد از آمادگی برای پذیرایی از زائران افغانستانی اربعین ۱۴۰۳ خبرداد نگاهی به پیشینه عزاداری شیعیان قندهاری در مشهد + فیلم سقوط مرگبار اتوبوس در ولایت «بغلان» افغانستان با ۱۷ کشته
سرخط خبرها

لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش

  • کد خبر: ۱۰۵۹۸۳
  • ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۳
لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش
نادر موسوی مدیر مدرسه خودگردان فرهنگ در تهران روایتی از مواجه خود با دانش‌آموزانش در نزدیکی مدرسه نوشته، روایتی که پر از اشک و آه است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ از پل می‌آمدم پایین که دیدم مرد جوانی دارد کمک می‌کند تا دخترک کیفش را به پشتش بیندازد. از لباس‌های خانگی دخترک فهمیدم از شاگردان مدرسه است. نزدیک‌تر رفتم. دخترک تا مرا دید لبخند زد و گفت سلام آقا مدیر و به برادرش که با کمی تعجب نگاه می‌کرد گفت مدیرمان است.

دو تای دیگرشان هم با دیدنم لبخندزنان نزدیک شدند. چند قدمی باهم رفتیم. از دخترک پرسیدم نامت چیست؟ گفت محبوبه. نام خواهرش محجوبه و نام برادرش مسعود بود. گفتم از کجا هستید؟ گفت از بدخشان. گفت شش، هفت ماهی می‌شود آمده ایم ایران. تا کلاس سوم در بدخشان درس خوانده بود.

طالبان که عمویش را می‌برد پدر هم که ارتشی بوده شبانه دار و ندارش را رها کرده با چهار فرزندش می‌آید به سوی ایران. خودش کلاس دوم و خواهر و برادرش کلاس اول بودند.

وقتی از خانه شان در بدخشان پرسیدم چشمان زیبا و عسلی اش پر اشک شد و گفت خبر ندارم. شب از خانه‌مان بر آمدیم و دیگه نمی‌دانم چی شد، می‌گویند طالبان خانه کسانی که در ارتش بوده را گرفته. گفتم ایران را دوست داری؟ گفت: آره. اینجا آرامی است و دختر‌ها می‌توانند مکتب بروند. من دوست دارم درس بخوانم.

ایستادم تا بروند. سه تایی دست همدیگر را گرفته و شادی کنان دویدند سوی مدرسه. من هم آمدم. بچه‌های اولی و مهد کودک همگی سر کلاس رفته بودند. محبوبه روی حیاط نشسته بود و با دوستش داشت چندتا کتاب داستان را با شور و شوق ورق می‌زدند. کمی عکس و فیلم گرفتم. آموزگار کلاس اول داشت درس حلزون را می‌داد، صدای یکی از دختر‌ها بلند شد که می‌گفت ما نباید حلزون را بخوریم، بد مزه است... خنده ام گرفت و از کلاس شان دور شدم، اما همچنان داشتم به محبوبه و محجوبه و دیگر لعل‌های بدخشان فکر می‌کردم که با آمدن طالبان پشت در‌های مدرسه مانده اند و چشمان عسلی شان پر از آه و اشک و حسرت درس خواندن است.

منبع: صفحه اینستاگرام مدرسه فرهنگ

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->